نازنین من بی جان
در زیر آب خفته با چشمانی باز
بی رمغ مرا می نگرد
سکوت بر تمام جانش ریخته
دستانی سرد
آب زلال این برکه تنش را نوازش می کند
تنش پاک پرنور
در زیر آب
صدایی از گلویش بیرون نمی آید
صدایی به گوشش نمی رسد
گیاهان در آب
روی پوست او می رقصند
ماهی ها از فراز پیشانی اش آرام می بوسند
یا حرف می زنند با او
چشم هایش پر از اشک های من
که قطره قطره روی برکه می افتند
برکه از همه اشک ها لبریز.
نور آفتاب روی گونه هایش می شکند
سرد و سفید
اما گلی سرخ چون آتش در سینه اش می تپد هنوز
دست های من کجاست ای باد؟
دست های پر توان من کجاست؟
در خود فریاد می زنم.
گنجشک سخنی نمی گوید،
ابر آرام در گذر،
درخت خم شده روی شانه ام ، نوازش می کند.
کاش در این برکه که آباد کردم
دست های سبزم را به همراه آورده بودم
بدنش پاک
زیر تلالوءآب و آفتاب
خیس از اشک های من
کاش فقط دست های خود را جا نگذاشته بودم. .
درباره این سایت